آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

دخترم ، همه زندگی ما

مراسم جشن تولد

و اما .... بالاخره من روز ششم فروردین ١٣٩١  جشنی رو که دوست داشتم واسه دختر یکی یه دونه ام  گرفتم،جشنی با حضور خاله سالی جون ،مامانی ،عمه های خوبت و بچه های گلشون که از یه شهر دیگه واسه تولدت اومدن ، عمه خودم ،دایی علی و دخترای نازش ،سه تا از دوستام (خاله نیره  ، خاله طیبه و خاله ملیحه)، دختر عمه ام و پسر گلش و سینا و مامانش اول از همه تقویمی رو که واست طراحی کردم می گذارم ، روز تولدت که همه مراکز چاپ رنگی بسته بود اما بعد از تولدت چاپش کردم جشن تولدت روز یکشنبه ٦ فروردین ٩1 برگزار شد ، لباس روز تولدت رو از چابهار برات خریدم که خیلی خیلی بهت می اومد و نازت کرده بود موهاتم که نگذاشتی درست کنم و از پشت ب...
7 فروردين 1391

خاطرات ایام نوروز 91

سلام عزیزم این سومین باریه که دارم این پست رو می نویسم برات ، دو دفعه نوشتم اما ثبت نشد .. احتمالاً اینترنت مشکلی داشته به هر حال دیروز که بی خیالش شدم و امروز دوباره اومدم امتحان کنم .. خوب به دلیل مشغله زیاد توی ایام عید من نتونستم وبت رو بروز کنم ... دیروز اومدم مطالب رو به تاریخ عید بنویسم که نشد چیکارکنم دیگه ، سیا بازی به ما نیومده بنابر این از تمام اون اتفاقاتی که در ایام عید افتاده به عنوان خاطره یاد می کنیم: اول از همه بگم که عید امسال واسه من خیلی پر تکاپو بود البته این ایام واسه همه همینطوریه و واسه ما هم هر سال همین بوده اما امسال کمی بیشتر سرمون شلوغ شد ما چون تصمیم داشتیم 3-4 روز آخر سال رو بریم چابهار ، باید خونه تکونی ر...
5 فروردين 1391

تولد گل خوشبوی زندگی ام

صدای پای بهار میاد... سال کهنه داره بساطش رو جمع می کنه و جاش رو به سال 91 میده و سال نو فقط یه چیز رو یاد من میاره ... تولد گل زندگی ام آرنیکای نارنین دختر نازنینم 4 سال پیش در چنین روزی ورودش رو به زندگ ی ما آغاز کرد و 4 ساعت بعد از تحویل سال به دنیا اومد ... و امروز چهارمین سالگرد مادر شدن منه 4 ساله که کودکم رودر دامان می پرورانم و بارها و بارها شکرگذار خداوند بودم که چنین رحمت بزرگی رو در زیباترین روزهای سال نصیب من کرد.. دختر نازنینم تولدت مبارک دخترم ممنون که اومدی و زندگی ما رو متحول کردی .. ممنون که اومدی و شدی تمام زندگی من تا دیگه فرصتی برای پرداختن به مسائل بی...
4 فروردين 1391

آخرین پست سال 90

دختر نازنین مامان سلام حال واحوال چطوره ؟ عزیز دلم امروز که دارم این مطالب رو برات می نویسم دوشنبه 29 اسفند 1390 یعنی آخرین روز از سال90هجری شمسی هست و ما تازه از چابهار برگشتیم .... به دلیل شلوغی بیش از حد بعضی از شهرها مثل چابهاردر ایام عیدما تصمیم گرفتیم دو سه روز آخر سال رو که همه سرگرم کاراشونن ، بریم یه هوایی بخوریم و بر گردیم ، البته اینم بگم که سفر چابهار اصرار جنابعالی بود ، آخه نزدیکهای عید (منظورم همون هفته آخره) تلویزیون مرتب چابهار رو نشون می داد و بیشتر از همه ساحل زیبایش رو و شما هم که خاطرات کمرنگی از سفر به این شهرداشتی اصرار کردی که ببریمت اونجا آخرین سفری که من به همراه شما دختر گلم به چابهار داش...
29 اسفند 1390

آرنیکا در آستانه عید نوروز 91

سلام دختر عزیزم حال و احوال چطوره؟الان که دارم اینپست رو برات می گذارم فقط 6 روز تا نوروز مونده... حال و هوای آخرین روزهای سال رو خیلی دوست دارم ... خونه تکونی ، خرید کردن ،دیدن مردم که دارن تند و تند کارهای عقب مونده شون رو انجام می دن ، لباسای بچه هاشون رو می خرند ،واسه مسافرت برنامه ریزی می کنند و جالبه که به محض اینکه سال تحویل شد تمام این تکاپوها می خوابه مردم توی خونه هاشون آروم می گیرن و در کمال آرامش روزهای آغازین سال رو می گذرونن و خوب یه عده هم توی جاده هان ... ما هم امسال رو همینجا می مونیم و احتمالاً بعد از عید می ریم مشهد چون یه کاری واسم پیش اومده و من حتماً باید برم .. به هر حال شما دختر ناز من هم متوجه شدی که این روزها ...
24 اسفند 1390

مروری بر روزهای با تو بودن

سلام به دختر نازنین مامان عزیز دلم چند وقت بود نتونستم بیام برات مطلب بگذارم ... اما حالا می خوام اتفاقات چند روز اخیر یا بهتر بگم چند هفته اخیر رو باهم برات بنویسم اول از همه تولد خاله جون یکی یه دونه ات که 18 بهمن بود .... ما هم براش یه کیک بردیم ... (دستپخت مامان آرنیکا ) 21 بهمن هم تولد بابا جون بود .. بابا محمد روز تولد حضرت محمد دنیا اومده و تاریخ دقیق تولدش توی شناسنامه اش نیست بنابراین ما هر سال روز تولد حضرت محمد واسش تولد می گیریم زحمت کیک رو هم خاله سالی کشید و من یادم رفت ازش عکس بگیرم ... بس که خوشمزه بود همشو تا ته خوردیم و بعد یادمون اومد که ازش عکس نگرفتیم ببخشید خاله سالی و بعد هم رفتیم مسافرت خونه...
11 اسفند 1390

یک ماه تا تولد گل دخترم ....

دختر عزیزتر از جانم دیگه از الان تا تولدت فقط یک ماه مونده ... می دونی که تو عاشق تولدی مثل همه بچه ها و احتمالآ یه کمی بیشتر از بقیه ... خیلی دوست داری که یه لباس خوشگل تنت کنی کفش پاشنه بلند پات کنی یه کلاه تولد بگذاری سرت و شمعهای روی کیک رو فوت کنی از شهریور سال 89 یعنی 5/2 سالگی وقتی واسه دختر داییت آتنا جشن تولد گرفتن اصرارت واسه جشن تولد گرفتن شروع شد با وجود اینکه 14 فروردین همون سال واست جشن گرفته بودیم اما اون موقع کاملآ درکش نکرده بودی به همین خاطر من واست روز 16 مهر به مناسبت روز کودک جشن گرفتم البته یه جشن کوچیک و فقط با حضور نزدیکان... کیک رو خودم درست کردم و کیفی رو که خیلی وقت قبل اصرار به خریدنش داشتی بر...
3 اسفند 1390

.... یکماه تا تولد گل دخترم

داشتم می گفتم از جشن تولدهات دومین جشن تولدت رو ١٤ فروردین گرفتیمبه این دلیل کهروز اول فروردین هیچکی نبود و همه رفته بودن مسافرت واولین سالی بود که عکسای تولدت رو توی آتلیه گرفتم سومین جشن تولدت هم همانند دومی تنها با حضور خانواده خودمون برگزار شد اما همون روز اول فروردین و باز هم در شهر مشهد دختر عزیزم تو در بهترین روز از سال به دنیا اومدی ، روزی که برای همه ایرانیها بهترین روزه ، زمان تحویل سال نو ... خوشحالم که تولدت اینقدر خوش یمن استاگرچه ممکنه نتونم تولدت رو درست در همون روز به بهترین شکل و با حضور تمامی دوستان بگیرم ،اما در طول ایام نوروز که می تونم تولدت رو بگیرم. خ...
3 اسفند 1390

مشهد و خاطراتش

سلام دختر مامان حال و احوال خوبه دختری عزیز دلم امروز اومدم از خاطرات مشهد برات بگم ....ما دو هفته اول دی رو رفته بودیم مشهد...همراه مامانی.. خاله سالی هم که اونجا بود کلی بهمون خوش گذشت تو برف و سرما دختر گل من هم که عاشق برف بود راستش یکی از انگیزه های من واسه این سفر این بود که تو کمی برف بازی کنی چند وقتی بود که می گفتی برف دوست داری و می پرسیدی چرا برف نمی یاد ؟ چرا نمی ریم مشهد که برف ببینیم ؟ منم بهت قول دادم توی اولین فرصت ببرمت مشهد و اینطوری شد که ما روز شهادت امام رضا مشهد بودیم چجوری بگم از حسم .... که روز شهادت امام رضا وقتی از میدان توحید به سمت حرم می رفتم چه حالی داشتم ... و چقدر خدا رو شکر کردم که همچ...
18 بهمن 1390