آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

دخترم ، همه زندگی ما

خاطرات ایام نوروز 91

1391/1/5 23:34
نویسنده : مامان صفورا
2,848 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم این سومین باریه که دارم این پست رو می نویسم برات ، دو دفعه نوشتم اما ثبت نشد .. احتمالاً اینترنت مشکلی داشته به هر حال دیروز که بی خیالش شدم و امروز دوباره اومدم امتحان کنم ..

خوب به دلیل مشغله زیاد توی ایام عید من نتونستم وبت رو بروز کنم ... دیروز اومدم مطالب رو به تاریخ عید بنویسم که نشد چیکارکنم دیگه ، سیا بازی به ما نیومده بنابر این از تمام اون اتفاقاتی که در ایام عید افتاده به عنوان خاطره یاد می کنیم:

اول از همه بگم که عید امسال واسه من خیلی پر تکاپو بود البته این ایام واسه همه همینطوریه و واسه ما هم هر سال همین بوده اما امسال کمی بیشتر سرمون شلوغ شد

ما چون تصمیم داشتیم 3-4 روز آخر سال رو بریم چابهار ، باید خونه تکونی رو قبل از 25 اسفند تموم می کردیم و من هم که دقیقه 90 ای هستم و تا لحظه ای که می خواستیم بریم مسافرت داشتم تمیز کاری می کردم ، 2روز که کمک آوردم اما یه سری کارها هست که فقط خودمون می تونیم انجام بدیم

به هر حال از مسافرت هم که برگشتیم بدو بدو کارهای عقب مونده رو انجام می دادم

واما زیبا ترین و شیرین ترین لحظه در طول سال برای من لحظه تحویل ساله ، نمی دونی وقتی صدای توپ تحویل سال رو می شنوم چه حس خوبی دارم ، دلم می خواد اون لحظه هیچ وقت تموم نشه

امسال موقع تحویل سال دختر نازم به خواب ناز رفته بود و منم داشتم خونه رو تمیز می کردم آخه از بد شانسی ما،هر چی گرد گیری کرده بودیم با طوفان قبل عید برگشته بود سر جای اولش و ما هم که مسافرت بودیم ؛ بنابر این دیگه من تاآخر سال دستمال به دستم و شما هم همیشه خواب (نه اینکه پارسال خیلی کم می خوابیدی ...!!!خنده)

نوروز 91

امسال یعنی سال 1391 تحویل سال ساعت 8:44 صبح بود ، سالی که شما دخترنازم به دنیا اومدی حدودای 9 سال تحویل بود و دختر خوشگلم ساعت یک بعد از ظهر دنیا اومد بنابریان امسال تداعی شیرین ترین و به یاد ماندنی ترین سال زندگی منه سال 1387

 

سال 87

 

همونطور که گفتم امسال لحظه تحویل سال شما دختر نازم خواب بودی و من و بابا محمد نتونستیم شما رو بغل کنیم و ببوسیم و سال نو رو بهت تبریک بگیم

از اونجایی که بابایی و مامانی منتظرمون بودن 2 ساعت بعد بیدارت کردیم و آماده ات کردیم بردیم خونه شون ، اونجا دایی علی اینا هم بودن و تو همبازیهات رو پیدا کردی و اولین عیدی امسال رو از بابایی گرفتی و نفر بعدی هم دایی علی بود که بهت عیدی داد ،تویعکس زیر دختر زیبای من کنار هفت سین خونه باباییه

هفت سین و آرنیکا خوشگل

با وجود اینکه من به بابایی اینا گفته بودم 6 فروردین واست جشن تولد می گیرم اما می گفتن امروز که روز اصلیه باید یه جشن کوچولو بگیریم بنابراین خاله سالی یه کیک پخت و آورد خونه مون تا واست یه جشن کوچولو موچولو بگیریم دستشون درد نکنه

تولد آرنیکا جون

از فردای اون روز یعنی از دوم فروردین هم که من در تکاپو برای برگزاری هر چه بهتر تولدت بودم ، می دونی دخترماینکه تولدت توی ایام نوروزه محاسن زیادی داره مثلاً اینکه منچند روز تعطیلم ونمی رم اداره بنابراین وقتم زیاده تا برات جشن بگیرم همینطور این ایام اینقدر شاد هست که شادی جشنت روچند برابر میکنه ، خونه تکونی شده و همه جا تمیزهو هر جا که باشیم حتماً دیگه مامانی و خالهو بقیه هستن البته اگه مثل دایی سبحان لوس نشن و نرن دنبال .... چون تعطیلات نوروزه عمه جونا و بچه های نازشون از شهرستان می تونن بیان تولدت، موقع عید هم که تمام مطالباتمون رو می گیریم و می تونیم برات از نظر مالی کم نگذاریم

اما بدترین قسمتش اینه که خیلی جاها تعطیله و قنادیها هم حسابی شلوغن و اگه به موقع نجنبیم سفارش کیکقبول نمی کنن ، بنابریان همه کارها باید قبل از عید انجام بشه البته من قبل از عید خیلی کارها رو انجام دادم مثلاض خرید لوازم تولدت از قبیل بشقاب، لیوان، نی، ریسه تولد، پرچم مثلثی، تاج تولد ، طرح رویدیوار و عروسکهای روی کیک همه و همه با طرح پرنسسهای دیزنی

تم تولد

اما مقداری ازکارها هم مونده بود خوب خیلی چیزا یه دفعه به ذهن آدم میرسه مثلاً من یهو تصمیم گرفتم یه تقویم با عکس خودت طراحی کنم و به مهمونا بدم اما بعد از اینکه با کلی کمبود وقت طراحیش کردم هیچ جا باز نبود تا اونو برام چاپ کنه ، تازه من تولدت رو ششم فروردین گرفتم که تعطیلات تموم شه اما مثل اینکه تا سیزده همه میرن ددر و فقط من بودم که تو خونه خودمون مونده بودم و اداره هم می رفتم ، کارتت رو هم طراحی کردم ولی نشد چاپش کنم ، به همین دلیل کارتهایی رو که سال قبل از الماس شرق مشهد خریده بودم به مهمونا دادم

 

کارت تولد

 

کارت تولد

 

به هر حال من روز چهارشنبه 2 فروردین سفارش کیک پرنسسی ات رو که قبلاً از اینترنت پیدا کرده بودم به قنادیدادم ، اولش که قناد قبول نمی کرد و می گفت سرم شلوغه و کیک زیاد سفارش دادن ولی وقتی دید که من عروسکها و قلعه رو خریدم و آماده کردم قبول کرد ... این تصویر کیکیه که از اینترنت پیدا کردم

کیک تولد

روز پنجشنبه هم واسه بابایی اینا از گلمکان مهمون اومد ، می خواستن برن چابهار و سر راه دیدن ما هم اومدهبودن ، همه مون خیلی خوشحال شدیم آخه ما خیلی رفته بودیم گلمکان پیششون اما اونا برای اولین بار اومده بودن زاهدان و حسابی همه رو سور پرایز کردن ....یه دختر کوچولوی 5 ساله هم داشتن به اسم لیلاکه دیگه شد همبازی جنابعالی و شما شب موندی پیششون خونه بابایی ولی از اونجایی که آشنایی ما با این خانواده کلاًاز طریق دایی علی بود ایشون ریش سفیدی کردن و مهمونا رو بردن خونه خودشون و ما روز جمعه رو بالکل خونه دایی علی بودیم

در ضمن من امسال برای اولین بار شیرینی عید رو خودم پختم و تا ظهر جمعه مشغول پخت و پز بودم از خونه دایی علی بدو بدو رفتم خونه وشیرینی برنجی ها رو قالب زدم و شما دختر نازم کمکم کردی و خرفه ها رو می ریختی روی شیرینی و گاهی هم قالب می زدی خیلی دقیق و مرتب... قربونت برمقلب

شیرینی برنجی

شیرینی کشمشی

شیرینی گردویی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)