آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

دخترم ، همه زندگی ما

بعد از مدتها

1392/3/22 18:07
نویسنده : مامان صفورا
477 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزترینم ، نازنینم ، نفسم

خیلی وقته برات ننوشتم ، نمی دونم چرا دیگه نمی تونم بیام و برات بنویسم اما از این بعد تمام تلاشم رو می کنم تا بیشتر خاطراتت رو ثبت کنم عزیزم ، راستش بعد از تولدت دیگه حسی برای نوشتن نداشتم الان که می بینم داری بزرگ می شی و با دنیای کودکی فاصله می گیری حیفم اومد ادامه ندم ، خیلی بزرگ شدی نفسم اینو از حرفات می فهمم که کم کم داره پخته میشه ، بعضی اوقات توی افکار خودم آینده ات رو تصورمی کنم و سرمست از وجودت می شم ، توی این مدتی که چیزی ننوشتم اتفاقاتی هم افتاد که به طور خلاصه اینجا میارمشون ، خوب دختر نازم عید نوروز امسال رو به هر شکلی بود سپری کردیم البته طبق معمول به خوبی ،خوب روزهای نوروز روزهای فوق العاده ای اند وهمیشه برای ما با خوشی همراه بوده خصوصاً بعداز تولد تو دختر نازم ، یادم میاد توی یکی از روزهای بعد از تطیلات نوروز بردمت اداره و شما ازم پرسیدی "مامان هنوزم می تونم به کسی بگم عیدتون مبارک" و من متعجب از این کلامت تأیید کردم و گفتم آره این یکی دو روز رو می تونی بگی و خودت بعد از اون دیگه فهمیدی که عیدتموم شد و این ایام محدوده 

اردیبهشت امسال هم که هوا خیلی خوب بود ، روز نوزدهم اردیبهشت بردمت آتلیه فتو نگاره تا از  دختر نازم عکسای خوشگل بگیرم اونا کلی ازت تعریف کردن خیلی خوب به حرفاشون گوش می دادی و ژست می گرفتی توی این مورد از مامانت خیلی بهتری زبان و بعد هم گفتن که خیلی خوش عکسی هورا عکسهای آتلیه رو توی پست بعدی برات می گذارم بعد از اون هم  چترهایی رو که واسه عکسای بهداد برده بودیم دستت گرفتی و رفتی بیرون آتلیه ، وای خدای من داشت بارون می اومد عجب روز خوبی بود بعد از بارون هم اونقدر هوا سرد شد که مجبور شدم لباس گرم تنت کنم عکسهایی که خودم توی محوطه آتلیه ازت گرفتم اینجا می گذارم

 

روز بارونی

 

تاب سواری

 

بارون

و دیگه اینکه آخر اردیبهشت با مهد علی ابن ابیطاب خداحافظی کردی ، نمی دونم واسه پیش دبستانی 2 کجا بگذارمت ، ببرمت مدرسه یا توی همین مهد باشی می دونی رفت و آمد به این مهد کمی سخته و من آخراش دیگه می برم ، بابا هم که محل کارش دوره و دیر می رسه نمی تونه بیاد دنبالت حالا منتظریم ببینیم کی خونه سازمانی بهمون می دن ، اگه مسیرش خوب باشه همین مهد علی ابن ابیطالب می گذارمت لااقل اینجوری توی یه محیط تمیز تر میری ، ناهارتم میخوی و بعداز کلاس هم همونجایی به نظرم اینجوری خیلی راحت تری ، فقط هزینه اش دو برابر پیش دبستانی های توی مدارسه که اونم فدای یه تار موت خوشگلم

واسه تعطیلات خرداد هم رفتیم مشهد پیش مامانی و بابایی ، خوش گذشت این دفعه ولی پاتوقت به جای سرزمین عجایب پارک ملت بود یه محوطه خیلی خوشگل واسه بچه هادرست کرده بودن خیلی خوشگل بود علاوه بر وسایل بازی چون تاب و سرسره ، یه محوطه واسه گل بازی تدارک دیده بودن که دختر گلم با اسباب بازی ساحلیش که خاله سالی براش خریده بود اونجا کلی بازی کرد ، یه جا هم که فواره باز کرده بودن روی یه زمین صاف تا بچه ها بین فواره ها بازی کنند ، جدید بود تا به حال همچین چیزی جایی ندید بودیم و شماخیلی خوشت اومد نفسم ، توی این سفر 4 بار رفتی اونجاتعجب

 

جیگرم

 

بازی 

 

خاکبازی

 

 

 

و این هم از آخرین عکسها مربوط به شاندیز و دوستهای خوب شاندیزی از سمت راست روی تاب " مهدیه ، ستایش ، آرنیکای خوشگل من و آخری هم کیانای ناز نازی

 

دوستای خوب

اینجا هم نازنینم داره بلال می خوره ، عشقم خیلی  بلال دوست داره

 

بلال خورون

پسندها (1)

نظرات (0)