آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

دخترم ، همه زندگی ما

روز کودک مبارک عسلم+عکس

و این هم دومین جشن تولد تو در سال ٩٠ دختر نازنین من عاشق جشن تولده و من سالی ٢ بار براش جشن تولد می گیرم ... یکی اول فروردین و دومی 16 مهر ، فقط به عشق دختر نازنینم ... عزیزم نازنینم روزت مبارک امیدوارم سالهای کودکی خوبی داشته باشی و همواره سالم زندگی کنی جسم سالم ، ذهن سالم و زندگی سالم برای عزیزترینم بزرگترین آرزوی منه که با کمک اینها به هر چه بخواهی برسی واما روز کودک برای دخترم به روایت تصویر چه زیبا شده بودی با اون لباس قرمزی که عمو عبدل برات خریده و گیره موهای مامانی ..... دختر داییت آتنا که به درخواست خودت به مهمونی دعوت شد و این عکس بدون شرح ....................
17 مهر 1390

زبان آموزی دختر نازم

با سلام خدمت خوشگل خودم و اما دختر نازم در ٣ سال و نیمگی کلمات انگلیسی زیادی بلده که در اینجا عنوان می کنم البته دختر باهوش من باید بیشتر از اینا بلد باشه اما خوب کوتاهی از منه که به دلبل کمبود وقت نمی تونم باهات کار کنم در اولین فرصت حتماً در اینترنت جستجو می کنم و یه پک آموزشی مناسب برات پیدا می کنم ماهی : FISH فیل : ELEPHANT HELLO : سلام PEACH : هلو APPLE : سیب ORANGE : پرتقال WINDOW : پنجره واعداد ترکی: بیر ، ایکی، اوچ ، دورت ، بش(که از شبکه های کارتونی یاد گرفته) مؤفق باشی دختر گلم به امید روزی که بتونی به راحتی انگلیسی صحبت کنی و علاوه بر اون به چند زبان دیگه هم مسلط ب...
12 مهر 1390

آرنیکا و چیدن کامل پازل

عزیز دل مامان بیشتر از یکساله که می تونی پازل 35 تیکه رو به راحتی بچینی ولی من تازه از این کارت عکس گرفتم وگرنه دختر باهوش من خیلی وقته که این کار رو انجام میده دقیقاً از زمانی که من پازل تبلیغاتی اداره مون رو آوردم خونه فکر نمی کردم اینقدر سریع یاد بگیری ،اما تو باهوشتر از این حرفهایی ، مثل همه بچه های گل سرزمینمون ، اولش از تکمیل کردن یه سری حیوونهای خاص توی پازلت شروع کردی و بعد کم کم همه اش رو یاد گرفتی ، آفرین دختر زرنگ من آفرین به دختر باهوش من آفرین گل دختری ...
5 مهر 1390

ماه مهربونی

سلام به یه دونه دختر خوشگلم ، خوبی مامانی ، امروز سوم مهر ماه اولین روز باز شدن مدارسه ودختر خوشگلم امروز کلی دوست پیدامی کنه آخه کلی بچه ناز از امروز میان به مهد کودک دخترم، شمااز روزپنجشنبه چشم انتظار رفتن به مدرسه بودی، درٍ مهدت بادکنک زده بودن وقتی بهت گفتم آرنیکا پاشو ببین بادکنکها رو (همیشه موقع رفتن به مهد تو ماشین می خوابی مگر معدودی از روزها رو)ازجات پریدی و گفتی امروز جشن تولد داریم ،آخه بهت گفته بودن امروز جشنمی گیرن، بر خلاف همیشه که خوشحال می شدی پیشت بمونم ، توی این 2 روز تعطیلی انتظار مدرسه رومی کشیدی ، خدا کنه این ذوق به این زودی تموم نشه و من با خیال راحت ببرمت مهد ،دوست ندارم اشکت رو موقع مهد رفتن ببینم عذاب وجدان می گیر...
5 مهر 1390

عکس جدید

سلام خوشگل مامان اومدم تا چند تا عکس زیبا رو که خاله جون یکی یه دونه ات زحمت کشیده و واست طراحی کرده بگذارم دستت درد نکنه خاله جون جونی دوستت دارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه ...
30 شهريور 1390

تفنگ بازی

سلام به آرنیکای نازم عسلم دیشب برای اولین بار سراغ یه بازی پسرونه رفتی و من و تو با هم تفنگ بازی کردیم وجالبه چون تفنگ نداشتی با لگوهات تفنگ ساختی mouse" /> و زمانی که من طرفت شلیک می کردم اینجوری خودت رو به مردن میزدی (ایستاده).....!!!! الهی قربونت برم که وقتی چشاتو می بندی اینقده ناز می شی جیگرم الهی صد سال زنده باشی ... حتی دوست ندارم خودت رو به مردنبزنی ولی تو این کار رو دوست داری ... حتی وقتی حموم میری توی آب خودتو به مردن میزنی و میگی من ماهی زردم که مردمو بعد توی آب ولو میشی ..... همش به خاطر ماهیهای عیده که تو مردنشونو می بینی ... ماهی خونه مامانی هم که تا نیمه شهریور زنده مونده بودبالاخرهمرد و...
29 شهريور 1390

تعویض قالب

آرنیکای مامان امروز قالب وبلاگتو عوض کردم ولی خیلی دوست دارم بدونی قبل از این قالبت چه شکلی بوده و چون خودم روش کار کردم و طراحیش کردم ، ازش یه عکس گرفتم تا بعدها که اومدی سراغ سایتت اونو ببینی ، از این به بعد تمام قالبهاتو همین شکلی برات می گذارم مطمئناً می تونه برات جالب باشه ...
24 شهريور 1390

بازگشت از مسافرت

سلام به دختر نازنینم حال و احوال دختر نازم چطوره ؟ این روزا زیاد حال خوشی نداری ..... آخه ما هفته پیش مسافرت بودیم و تغییر آب و هوا و اقلیم شهر مشهد همه ما رو مریض احوال کرد منم زمانی که اونجا زندگی می کردم تمام تابستان به علت آلرژی اذیت می شدم و دختر نازمم احتمالاً به اون هوا حساسیت داره ، به هر حال ما دیروز جمعه از مشهد برگشتیم ، واما از مسافرتمون بگم ... از عید فطری که گذشت و من متأسفانه به اینترنت دسترسی نداشتم تا مطلب بگذارم و تبریکات رو عرض کنم... همزمان با عید فطر و 3 روز تعطیلی ما راه مشهد رو در پیش گرفتیم... اما متأسفانه مثل دفعات پیش خوش نگذشت چون بابایی جونت (پدربزرگ پدریت)مریض بود و توی بیمارستان تخص...
19 شهريور 1390