اولین کلاس ورزش
دختر نازم روز پنجشنبه 22 دی 90 برای اولین بار بردمت کلاس یوگا خیلی وقت بود تصمیم داشتم این کار رو بکنم ، اما می ترسیدم واسه این فعالیت خیلی کوچیک باشی که البته سخت در اشتباه بودم چون این کلاس رو با موفقیت به اتمام رسوندی دختر خوشگلم، ساعت ٥ بعداز ظهر بردمت کانون یوگا وتشک و پتوی مامانی رو واست پیدا کردم و برات پهن کردم و شما دختر گلم آماده برای انجام حرکات ایستادی ، با وجود اینکه مربیت هنوز نیومده بود ولی نمی نشستی و همونطور ایستاده و آماده بودی تا اینکه مربیت اومد و از من خواست بیرون بایستم و من هم 5/1 ساعت بیرون منتظرت موندم و بعد از اتمام کلاس اومدم دیدم خودت داری خوشگل خوشگل تشک یوگا رو جمع می کنی به منم گفتی"چرا اومدی خودم بلد...
نویسنده :
مامان صفورا
12:18
تولد یه دوست
سلام به دختر ناز خودم تولد خوش گذشت عزیزم ... خوب ما روز جمعه رفته بودیم تولد پسر دوستم شهریار.. که تولد 7 سالگیش رو جشن گرفت به همراه پسر خاله نازش که 5 ساله شده بود .... و دختر من بر عکس همیشه خودش رو ازاونها دور می کرد در کمال تعجب !... خوب شاید واسه اینه که اونجا هیچ دختری نبود که باهاش همبازی بشی ... اما خوب حاصل این جشن این بود که دختر منم دلش جشن تولد کشید و ما روز بعدش براش کیک تولد گرفتیم و آتنا رو هم گفتیم اومد و اون کادویی رو که برای شهریار گرفته بودن و تو خیلی ازش خوشت اومد واست گرفتیم .... فکر نکنم حالا حالا ها جرأت کنم برم جشن تولد ...
نویسنده :
مامان صفورا
18:10
اولین لباس فرم
و اینم عکس اولین لباس فرمی که دریافت کردی متعلق به مهد کودک و پیش دبستانی علی ابن ابیطالب ولی خوب چه کنم که دختر گل من از این لباس خوشش نمیاد و هنوز نپوشیدتش هر روز صبح با گریه ازم می خواد که تنش نکنم ...
نویسنده :
مامان صفورا
18:10
پرواز بادبادکها
سلام به دختر عزیز تر از جانم نازنین دختر من از ظهر روز پنجشنبه که با بابایی رفتی دنبال دایی علی و آتنا ندیدمت - آخه اونا مسافرت بودن و دختر نازم دلتنگ دختر داییش بود - تا ساعت 2 بعد از ظهر روز جمعه 16/10/90 که به اتفاق مامانی وآتنا رفتیم دهکده، ودرجشن بادبادکها شرکت کردیم،یه بادبادک نارنجی واسهآتنا و یه دونه صورتی واسهشما خریدیم ، جمعیت خیلی زیادی اومده بودن و کلی بادبادک رفته بود اون بالا خیلی زیبا بود منم سعی کردم بادبادک شما رو بفرستم هوا و مؤفق هم شدم اما هر بار نخ بادبادکمون به نخ بادبادکهای دیگه گیر می کرد و می افتاد پایین بادبادک هرکی بالا تر می رفت برنده می شد ولی ما نتونستیم برنده بشیم ایشالا دفعه بعد با یه بادبادک دست ساز می ...
نویسنده :
مامان صفورا
18:07
شمارش آرنیکا جون
آرنیکا جونم در سن 3 سال و 10 ماهگی به این شکل اعداد رو می شمره : یک - دو - سه - چهار - پنج - شیش- هفت - هشت - نه - ده دوازده -سیزده -نوزده - چارده - پنچ - هفتاد - هشتاد - نهتاد - دهتاد - قربون اون زبون شیرینت برم که فکر می کنی بقیه رقمها به آد ختم میشه
نویسنده :
مامان صفورا
18:06
هدیه نی نی وبلاگ
دختر نازم روز سه شنبه ٢٠ دی ٩٠ جایزه نی نی وبلاگ به دستت رسید ، سی دی مرزبان نامه شماره 1 و2 شامل کارتنهای خیلی زیبا و آموزنده ، خیلی خیلی خوشت اومده بود از نی نی وبلاگ هم ممنونیم ، ...
نویسنده :
مامان صفورا
18:06