آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

دخترم ، همه زندگی ما

نوروز93

یه بهار دیگه از راه میرسه و دختر گلم نوروز دیگه ای رو تجربه میکنه نوروزی سرشار از شادی و خوشی ، همونطور که موقع تولدت یعنی یک هفته پیش گفتم امسال نوروز رو ما مشهدیم خونه بابایی و مامانی اول از همه سفره هفت سین خونه مامانی که خاله سالی با سلیقه چیده و دختر نازم کنار هفت سین که زیباییش رو بیشتر می کنه       این عکس هم با تخم مرغهای هفت سین که خاله جون زحمتش رو کشیده بود و این فیگور قشنگ دخترم خلاصه اینکه ما لحظه سال تحویل رو مشهد بودیم و بعدازظهر همونروز هم دایی علی با آتنا و آسنا اومدن و تو هم حسابی خوشحال بودی ، چون تولد اصلی تو روز اول عیده و ما جشنت رو یه هفته...
7 فروردين 1393

تولد 6 سالگی فرشته زیبای من

عزیز دل مامان ، نفسم دختر ناز 6 ساله ام ، کی باورش میشه که اینقده بزرگ شدی ، خانم شدی ، چقدر هم منتظر تولدت بودی و می دونستی هم که باب اسفنجی برات می گیرم و توی خانه بازی کودک به همین خاطر خیلی منتظر بودی منم اینبار واسه اینکه زودتر خلاص شم و برم مسافرت تولدت رو قبل از عید گرفتم ، روز 21 اسفند   اینم از کارت تولدت که وقتی به دوستام دادم خیلی خوششون اومد ، آره امسال هم مثل 4 سالگیت دوستامو با بچه هاشون دعوت کردم و البته تفاوت امسال با سالهای دیگه این بود که 4 تا از بچه های پیش دبستانی ات هم دعوت بودند ، همونهایی که همیشه اسمشون رو می آوردی و به یمن وجود گرم و دوست داشتنی اونها و البته دوستای من جشن امسالت خیل...
29 اسفند 1392

یک زمستون برفی

امروز 17 دیماه سال 1392 توی شهر ما بعد از مدتها یه برف درست و حسابی اومد و آرزوی دختر خوشگلم که دلش می خواست برف رو توی خونه خودش ببینه برآورده شد صبح و ظهر که از اداره برگشتم به اصرار دختر نازم شروع کردیم به درست کردن آدم برفی و برف هم همچنان می بارید         و این هم ذوق و سلیقه یه نفر که آدم برفی رو روی ماشینش درست کرده بود البته نتونستم از یه ویوی درست عکس بگیرم به همین خاطر زیاد معلوم نمیشه ولی قشنگ بود این آدم برفی خیلی قشنگ رو هم جلوی یه پاساژ دیدیم و چون خیلی قشنگ بودیه عکس ازش گرفتم البته آدم برفی های قشنگ زیادی توی شهر درست کرده بودن که نشان از ذوق و س...
17 دی 1392

جشن پیش دبستانی

عزیز دلم  هفتم آذر 92 توی پیش دبستانی تون جشنی بود که طی اون کاردستی های قشنگتون رو به نمایش می گذاشتند ، همه اون وسایلی که روزی از من طلب می کردی از شونه تخم مرغ و رول خالی دستمال توالت گرفته تا کاموا و چوب بستنی همه و همه حالا تبدیل به کاردستی های قشنگی شده بود که کاملا مشخص بود کار دست خودتونه اینم نقاشی قشنگ دخترم توی این جشن و کاردستی دختر نازم با شونه تخم مرغ     و شیطنتهای کودکانه   عکسهایی که با دوستات گرفتی آرنیکا و غزل و اینم دلناز جون نقاش و آخر این جشن هم آتیش بازی داشتین که خوراک شما بچه ها بود   و البته علاقه شدید...
9 آذر 1392

عکسهای جا مانده

  عزیز دلم از اونجاییکه خیلی وقته برات چیزی ننوشتم یه سری از اتفاقات و عکسهای زیبات جا مونده بود که توی همین پست برات می گذارم یه روز بی هوا شروع کردی به خوندن آیت الکرسی فقط خدا از احساس من توی اون لحظه خبر داره از خوشحالی اینکه دختر نازم این آیه رو بلده اشک توی چشمام جمع شد ، می دونی که این آیه یکی از سخت ترین آیات قرآن جهت حفظ کردنه و از همین رو باعث تقویت حافظه میشه و من خوشحالم که دخترم گامی در جهت حفظ قرآن و تقویت حافظه اش برداره ، دلم می خواد سر یه فرصت مناسب کلاس قرآن هم بگذارمت امیدوارم که توفیق حاصل بشه            این عکس رو هم توی خانه بازی بهشت کودک ازت گرفتم با یزدان ...
8 آذر 1392

مسافرت مشهد

دختر خوشگل عاشق مشهدم اینقدر گفتی بریم مشهد بریم مشهد ، که بالاخره ما هم بار سفر بستیم و ١٧ مهر ماه رفتیم مشهد ، امسال هم اولین سالی بود که روز کودک رو برات جشن نگرفتیم در عوض هدیه ات مسافرت مشهد بود ، اونجا هم که طبق معمول همیشه می رفتی سرزمین عجایب و پارک ملت و طرقبه و ... یه بار هم که داشتیم می بردیمت حرم اتفاق بدی افتاد ، جنابعالی که از صبح اون روز نرفته بودی دستشویی توی خونه هم فراموش کردی که بری و یهو وسط ترافیک نزدیک حرم یادت اومد ، منم مجبور شدم پیاده شم ویه جایی رو واست پیدا کنم خلاصه اینطوری شد که به خاطر استرس زیاد اون لحظه تا همین الان هنوز مشکل داری و همش فکر می کنی که باید بری دستشویی هیچ جا هم با ما نمیری ...
30 آبان 1392

می خوام برات بگم از ...

سلام دختر نازمامان خوبی نفسم ، نمی دونی چقدر ناراحتم که از این روزهای تو چیزی نمی نویسم ، حالا این به کنار الان که نگاه می کنم مدتهاست نه ازت عکسی گرفتم و نه فیلمی می دونم که بعد حسرت این روزها رو می خورم و اینکه چرا بیشتر از کودکیت عکس ندارم همینطور که الان از نداشتن عکس از سالهای پیشترت ناراحتم آخه می دونی یکسال و ٢ ماهت بود که ما دوربینمون رو طی یک اتفاق ناراحت کننده از دست دادیم یعنی یه جور خیلی مرموزی گم شد ، نمی دونم کار کدوم خدا نشناسی بود اما هروقت یادم میاد که توی مدت یکسال و اندی که از اون قضیه گذشت و ما تونستیم دوباره دوربین بخریم ، خیلی  عکس ازت ندارم  دلم ازش میگیره و به خدا واگذارش می کنم  بعد...
29 آبان 1392

تولد 3 سالگی مسیح مقدس

عزیز دلم اول شهریور  تولد مسیح کوچولو دوست جون جونی  شما و نوه عمه من بود و ما شب اول شهریور ماه به این جشن دعوت شدیم ، جشنی متفاوت که توی خانه بازی کودک خاله سمیه برگزار شد. و البته این تولد تم هم داشت  و اون هم با ب ا س فن جی بود.   خوب البته سمیه جون سنگ تموم گذاشت و یه تولد توپ گرفت ، خیلی بهمون خوش گذشت . عکس زیر مال قبل از مهمونیه که با کادوی باب اسفنجی مسیح جون ازت گرفتم اون بطری کنار کادو هم توش کارت تولد مسیحه که سمیه جون با سلیقه تمام درست کرده.   اول از همه عکس میز پذیرایی رو می گذارم ، این شیرینی هایی که می بینی سفارش خود سمیه جونه که داده به...
12 مهر 1392

ورود دختر نازم به پیش دبستانی

عزیز دلم این سالها چه زود گذشت ، نازنینم حالا دیگه بزرگ شده و واسه خودش خانمی شده ، عزیزم امسال وارد مقطع پیش دبستانی شدی ، مبارک باشه دختر نازم  می دونم که این سالها خیلی زود می گذرند و تا چشم روی هم بگذاریم دانشگاه هم رفتی ، انشاءالله اون روز رو هم ببینم دختر گلم عکس زیر رو با لباس فرمت واسه پیش دبستانی ات گرفتم     ...
8 مهر 1392